طاها گلیطاها گلی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

شیرین ترین هدیه زندگی ما

هفته ای که گذشت

سلام به گل پسرم هفته پیش با مامان جی و خاله و دایی رفتیم واسه خان پسرم لباس برا سیسمونیش خریدیم نمی دونی که چه لباس های خوشگل،مکشل خریدیم ایشاالله بعد اینکه سیسمونیت رو آوردن عکساشو برات  می ذارم مامانی.فعلا می خوام سورپرایز باشه. وای مامانی نمی دونی چه هفته قشنگی بود کلی گشتیم البته بازار و مغازه ها رو،وکلی جینگیل،مینگیل واسه شما آقا خریدیم. در ضمن بابایی یه کادو خوشگل و گرون واسه بنده خریدن تا تو بیمارستان موقع دنیا اومدن شما بهم بدن. اما نمی دونم چه جوری تا اون موقع می خوام صبر کنم. دستت درد نکنه بابای گل ...
24 آبان 1393

بعد از کمی تاخیر

سلام گل پسرم ببخشید که مامانی چند روزی نبود آخه از یه طرف عاشورا بود و از یه طرف مریض بودم آره مامانی دوشنبه صبح زود نزدیکای ساعت ۶ صبح بود که با یه دل درد شدید از خواب بیدار شدم.چشمت روز بد نبینه چنان مسموم شده بودم اولش به بابا فرهاد خبر دادم اما از اونجایی که بابایی سر کار بود نتونست بیاد،بنابراین به مامان جی زنگ زدم و قرار شد با باباجی بیان بریم بیمارستان سینا آخه وقتی با دکترم در میان گذاشتم گفت بهتره برم اون بیمارستان که بیمارستان عفونی تبریز است،خلاصه باباجی و ماماجی اومدن و رفتیم اورژانس بیمارستان و بعد از معاینه و کلی آزمایش،دو تا سرم و چند تا آمپول تزریق کردن در آخر با پیش...
20 آبان 1393

محرم و کادوی ماماجی

عشق مامان ببین ماماجی برای گل پسرم چی خریده دست گل ماماجی درد نکنه انشا الله گل پسرم زیر سایه ی حضرت علی اصغر ع سالم به دنیا میاد و سال دیگه همین پیشونی بند رو،میبنده انشاالله ...
8 آبان 1393

بازم خاله و مهربونیش

گلم خاله سحر بازم ما رو شرمنده ی مهربونی هاش کرده و واسه فندق مامانی کتاب خریده اینم پشت کتاب ها که میشه برید و ماسک کرد دستت درد نکنه خاله مهربون خاله اون شکل بالایی تقدیم به شما از طرف من و مامانی تا شاید یه کم بتونیم از این همه مهربونی هات تشکر کنیم مرسی ...
8 آبان 1393

بدون عنوان

سلام پسر نازم اگه چند روزی نبودم به خاطر این بود که مریض بودم عزیزم چون حالم خوب نبود زودتر از موعد دکترم رفتم پیشش اولش شک کرد که سنگ مثانه یا کلیه دارم واسه همین نوشت که برم سونو. روز شنبه با ماماجی رفتیم دکتر،قرار شد روز یکشنبه هم بریم سونو،اولش قرار بود با ماماجی بریم ولی خوب چون دایی تورج حالش خوب نبود ماماجی نتونست بیاد راستی دایی تورج خورده زمین و مچ پای راستش در اومده،طفلک خیلی درد کشیده و الآن هم خونه استراحت می کنه خلاصه قرار شد من برم وقت بگیرم و بابا فرهاد هم تا وقت سونو خودش رو برسونه،ولی خوب بابایی نتونست...
8 آبان 1393

بدون عنوان

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است کم خیره شو به نیزه،علی را نشان نده گهواره نیست،دست خودت را تکان نده ...
8 آبان 1393

من و پسرم

پسر گلم   هفته پیش من با خانواده ی ماماجی رفته بودیم ویلای عمه ی مامانینا خیلی خوش گذشت ، نمی گم جات خالی آخه شما همش با من بودی و هی تو دلم تکون می خوردی،اصلا بابایی فقط به این خاطر که شما پیشم بودین و مراقبم،اجازه داد برم.قربونت برم اینم یه عکس از من و شما البته گلم شما مشخص نیستین آخه تو دلم خودتت رو قایم کرده بودی. چیکار کنیم پسمل گلم خجالتیه ...
2 آبان 1393

سوغاتی

  فندق مامان هفته پیش بابا جون اینا(بابا جون و مامان جون وعمو فرشاد و عمو محمد) رفته بودن تهران به خاطر کارهای سربازی عمو محمد جونت و از اونجا برا شما گل پسری سوغاتی آوردن.دست گلشون درد نکنه. قبل اینکه عکس ها رو آپلود کنم بد نیست یادی از عمو محمد کنیم خدا همه ی سربازها رو سلامت کنه عموی ما رو هم با اونا. واما عکس ها اینم پشت شلوار خوشگل ممنون از لطفتون ...
2 آبان 1393